آدمي آفريده شد، در حالي كه در درون او شگفت ترين و پيچيده ترين تركيب خلقت به كار رفته بود. خالق انسان، با هنرمندي تحسين برانگيزي، خاك و افلاك را در هم آميخت و از اين دو، انسان را به صحنه گيتي كشاند و هم به اين دليل بود كه به خود براي چنين خلقتي، آفرين گفت.1
جالب آنكه از اين تركيب، موجود سومي پديد نيامد تا ويژگي هايي متفاوت با عناصر تشكيل دهنده اش بروز دهد، بلكه اين موجود، هم خاكي است با تمام ويژگي هاي عالم خاك و هم افلاكي است با همه ويژگي هاي مربوط به آن عالم. به همين دليل، توجه تمام و كمال به هر كدام و واگذاردن ديگري، ضايع شدن بخشي از انسانيت او را در پي دارد. از سوي ديگر، به دست آوردن محدوده هر كدام و تعيين مرزهايي براي آنها نيز كاري است در نهايت دشواري.
اين انتخاب ها و تعيين ها زماني مشكل تر مي شود كه دريابيم حتي جنبه دنيايي و خاكي انسان هم تك بعدي و يك ساحتي نيست، بلكه دنياي درون انسان خاكي نيز سرزمين هزار پادشاه است كه هر كدام برآنند تا تمام اين سرزمين را تصاحب كنند و جايي براي ديگري نگذارند. ثروت اندوزي، قدرت طلبي، علم جويي، شهوت راني، تن پروري، محبوبيت خواهي و... همه و همه برآنند تا تمام توان آدمي را براي به دست آوردن خواسته هايشان خرج كنند و به ديگري فرصت عرض اندام هم ندهند.
از سويي، يك چيز مسلّم است؛ اينكه هيچ خواسته و ميلي، بيهوده نيست. بنابراين، دليلي براي كشتن و سركوب كردن هيچ ميلي وجود ندارد. به گفته استاد شهيد مرتضي مطهري:
در سرشت بشر، تمايل به چيزهاي بسياري نهاده شده است. همه اين تمايلات مربوط به اموري است كه بشر در سير تكامل خود به آنها احتياج دارد؛ يعني هيچ تمايل بيهوده و لغوي كه احتياج به كشتن و ميراندن داشته باشد، در وجود بشر نهاده نشده است؛ همچنان كه هيچ عضو لغو و بيهوده اي در بدن بشر خلق نشده است.2
و به گفته اتين ژيلسون:
دشوارترين و در عين حال، مهم ترين تكليف ما اين است كه همه آن حالت ها و جلوه هاي روحي بشر را كه به فطرت او شرف و به حيات او شكوه و جلال مي بخشد، تثبيت و تأييد كنيم.
از بين بردن يكي به منظور نجات ديگري، كار لغو و بيهوده اي است؛ زيرا بقا و فناي هريك با بقا و فناي ديگري توأم است.3
و انسان، سرگردان و متحير، در اين انديشه است كه چگونه به اين نزاع پايان بخشد و به كدام يك از اين همه استعداد نهفته در خود بها دهد يا چگونه توان خود را ميان اين همه تقسيم كند و به هر يك چه سهمي بخشد. مهم تر اينكه هدف بايد چه باشد، تا با دانستن آن، به هر كدام، به هر ميزان كه در رساندن به هدف به كارش مي آيند، بها دهد. سختي كار و همچنين هنر اين گل سرسبد هستي از همين جا رخ مي نمايد. او بايد در اين كشش ها و كوشش ها، راه سعادت و خوش بختي خويش را بيابد، آن را برگزيند، ره پوي اين راه شود و خود را به سرمنزل مقصود رساند.
ايليا پرسيد: ... چرا بايد يكي را برگزيد؟ فرشته جواب داد: زيرا انسان بايد انتخاب كند. نيروي او در همين نهفته است: قدرت انتخاب... از اين سخت تر، انتخاب راهي براي خويش است. كسي كه انتخاب نكند، نزد پروردگار مرده است.4
او چاره اي ندارد. بايد انتخاب كند؛ انتخابي دقيق و سرنوشت ساز. او بايد به سعادت خود بينديشد. سعادت و خوش بختي را تنها و تنها در جايي مي توان به نظاره نشست كه از نقص و كاستي خبري نباشد. آدمي تا در خويش نقصي مي بيند و راه نرفته اي، هرگز نمي تواند خود را سعادتمند و كامياب شمارد.
اين نقص ها زماني رخت برمي بندند كه آدمي در فرصتي كه در اختيار او است، از استعدادها و خواسته هاي فراوان خود بيشترين بهره را ببرد و با برنامه اي حساب شده و دقيق و با مرزبندي هاي كارشناسانه، در ساحت هاي گسترده اي كه پيش روي خود دارد، از همه زمينه هاي پيش رو بهره گيرد و به نتايج مطلوب دست يابد. تنها در اين صورت است كه هم از تك بعدي شدن و رشد سرطاني برخي زمينه ها و استعدادهاي خود جلوگيري مي كند و هم با به وجود آمدن تركيبي مناسب، به كمال مطلوب خود دست مي يابد.
در اين صورت، تنها يك پرسش مي ماند: اينكه از چه راهي مي توان به آن برنامه جامع و حساب شده رسيد؟ چگونه مي توان بدون اتلاف وقت و گرفتار شدن در شيوه هاي «آزمون و خطا»، حد و مرزهاي هر كدام از اين خواسته دروني را مشخص كرد و آنها را سامان داد؟
پی نوشت ها: