شور جوانی در آفرينش انسان
آدمي آفريده شد، در حالي كه در درون او شگفت ترين و پيچيده ترين تركيب خلقت به كار رفته بود. خالق انسان، با هنرمندي تحسين برانگيزي، خاك و افلاك را در هم آميخت و از اين دو، انسان را به صحنه گيتي كشاند و هم به اين دليل بود كه به خود براي چنين خلقتي، آفرين گفت.1
جالب آنكه از اين تركيب، موجود سومي پديد نيامد تا ويژگي هايي متفاوت با عناصر تشكيل دهنده اش بروز دهد، بلكه اين موجود، هم خاكي است با تمام ويژگي هاي عالم خاك و هم افلاكي است با همه ويژگي هاي مربوط به آن عالم. به همين دليل، توجه تمام و كمال به هر كدام و واگذاردن ديگري، ضايع شدن بخشي از انسانيت او را در پي دارد. از سوي ديگر، به دست آوردن محدوده هر كدام و تعيين مرزهايي براي آنها نيز كاري است در نهايت دشواري.
اين انتخاب ها و تعيين ها زماني مشكل تر مي شود كه دريابيم حتي جنبه دنيايي و خاكي انسان هم تك بعدي و يك ساحتي نيست، بلكه دنياي درون انسان خاكي نيز سرزمين هزار پادشاه است كه هر كدام برآنند تا تمام اين سرزمين را تصاحب كنند و جايي براي ديگري نگذارند. ثروت اندوزي، قدرت طلبي، علم جويي، شهوت راني، تن پروري، محبوبيت خواهي و... همه و همه برآنند تا تمام توان آدمي را براي به دست آوردن خواسته هايشان خرج كنند و به ديگري فرصت عرض اندام هم ندهند.




قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "